بسیاری از غربیها در قرن هجده و نوزده همزمان با ترقی و پیروزی علوم گمان کردند که دین مقاصد خود را بپایان رسانید و مقام خود را بعلم و دانش واگذار نمود و معظم دانشمندان اجتماعی و روان شناسان نامی در اروپا با آنان هم گمان شدند، مثلاً فروید روان شناس معروف زندگی بشریت را سه مرحله تقسیم میکند.
1- مرحله‌ی خرافات 2- مرحله‌ی تدین 3- مرحله‌ی علم و دانش.
ما در مقدمه کتاب موجباتی را که باعث پیدایش اینگونه شبهه ها گردید و دانشمندان اروپا را واداشت که این نظریه را بپذیرند، همان نظریه ایکه با دین مخالف و از قوانین آن بیزار است بیان کردیم و گفتیم که آن ستیزه و نزاعی که در میان کلیسا و دانشمندان پدید آمد، آنان را وادار نمود که حق را دریابند و بدانند آنچه را که کلیسا میگوید جز انحطاط و سیرمعکوس و خرافات نیست و لازم دانستند که این مولود کلیسائی پایگاه خود را بعلم و دانش بسپارد تا راه برای پیشرفت قافله‌ی بشریت آماده شده و آزادانه بسوی تمدن روان گردد، سپس انگیزه تقلید شوم محکوم بفنا در سرزمین های مسلمان نشین شرق پدید آمد.
همان تقلیدیکه در نظر تهی دستان این محیط چنین وانمود ساخت که یگانه راه ترقی همان است که اروپای پیروز پیموده، زیرا اروپا از همین راه حریف خود را از پای درآورد، و خیال کردند که بر آنان نیز لازم است دین خودرا پشت سربگزارند چنانکه اروپا گذاشت، و در غیر این صورت تا ابد در حال انحطاط و سیرمعکوس بسر برده و در بی راهه‌ی خرافات و عقب ماندگی سرگردان خواهند ماند، اما با این حال همه‌ی دانشمندان و نویسندگان اروپا دشمن دین نیستند زیرا از محفل آنان خردمندانی برخواستند که نهادشان از مادیات اروپا آزاد است، و این حقیقت را درک نمودند که عقیده برای بشر یک امر ضروری و فطری و عقلی است و در هر زمانی بشر بآن نیازمند میباشد.
از مشهورترین دانشمندان اروپا، ستاره شناس نامی جیمس جنیز است که زندگی خود را با شک و تردید آغاز نمود و سپس از راه بحث و تحقیق باین نتیجه رسید که مشکلات بزرگ علم آسان نخواهد شد مگر با وجود خدای بزرگ. و همچنین از آنها است (جنیز برگ) دانشمند شهیر اجتماعی که افکارش با دین اسلام تایید میشود، زیرا وی معتقد است که قوانین مادی و آئین روحی باید در یک فکر و یک نظام درآیند، و نظام مشترک تشکیل دهند. و اینک نویسنده مشهور (سامراست موام) در گفتار شیرین و صادقانه اش چنین میگوید: امروز اروپا خدای خود را بدور انداخت و از نو بخدای نوپدیدی ایمان آورد و آن معبود تازه کار علم است، اما متأسفانه علم یک موجود اضطراب آمیز است دائم دست خوش انقلاب بوده، آنچه را که دیروز نفی کرده امروز اثباتش میکند و آنچه را که امروز اثبات کند، فردا نفی خواهد کرد، و بهمین جهت بندگان و پرستندگانش را دائم در حال تشویش و اضطراب می بینی و هرگز آرامش ندارند.
و حقیقت این تشویش مزمن که زندگی غرب را فرا گرفته همان اضطرابیکه اعصاب مردم را در آنجا فاسد و فرسوده ساخته و به مرضهای گوناگون جسمی و روحی مبتلا نموده نتیجه حتمی یک رشته ستیزه های هستی سوز است که نه در زمین بنیروی ثابت تکیه زده و نه در آسمان بقوه‌ی ملکوتی پیوسته، و بهمین جهت همه چیز در اطراف این قوم متغیر است، حقایق هستی در کانون فهم آنان دستخوش طوفان انقلاب است، برنامه های سیاسی و اقتصادی روابط دولت ها و خلاصه حقایق علم و دانش دائم در حال تغیر است.
بنابراین، اگر در این میان یک نیروی ثابتی نباشد که مردم در اختلافات زندگی و در ستیزه‌ی افکار بآن پناهنده شوند بطور یقین یک نتیجه‌ی تلخ اجتناب ناپذیر در کمین آنها است، و آن همان تشویش و اضطراب دائم است.
پس اگر ایمان بخدا و اعتقاد بمبدء را در زندگی بشر جز آرامش خاطر و احساس امنیت فائده‌ی نباشد، همان آرامشی که انسان در سایه‌ی لطف پروردگار بدست می آورد، و در اعمالش بسوی او توجه میکند و برای رضای او نیروی شر و فساد میجنگد و در اجرای اراده‌ی وی و انتظار پاداش نیک همت خود را در عمران و آبادی جهان بکار میبندد، همین اندازه بس که بشر دست بدامن عقیده بزند و آن را بهترین توشه‌ی خود قرار بدهد.
آیا انسان بی عقیده در جهان دارای ارزش هست؟
آیا بشر بی ایمان بعالم دیگر از فواید انسانیت نصیبی دارد؟
بدیهی است که انسان بخوبی میداند که نابودی و مرگ در کمین است، و بخوبی میداند که عمر کوتاهش در برابر آمال و آرزوی فرد ناچیزتر از هرچیز است. پس با این حال، اگر ایمان به مبدء نباشد همیشه بآسانی دنبال شهواتش میرود تا بلکه در زندگی کوتاهش بهترین لذتها را بدست آرد و با خوی درندگی و حرص حیوانی بر زمین و منافع آن رو می آورد تا از کمترین فرصت موجود بزرگترین استفاده را ببرد، اینجاست که منافع شخصی و خصوصی پیش می آید و قانون تنازع جلب سود و دفع زیان بکار میافتد، زور آزمائی شخصیت آغاز میگردد، مردم یکباره از اوج انسانیت سقوط میکنند. احساسات و افکار بشر خاصیت خود را از دست میدهد، هدفهای زندگی بغلط هدف گیری شده و وسائل حیات پایمال میشود، کاروان بشریت دچار بحران ستیزه و آشوب هستی سوز میگردد، بطوریکه دیگر نبض عاطفه‌ی انسانیت از کار افتاده و مفهوم دوستی و مودت و قانون خودیاری و نوع پروری از لوح دلها پاک میشود و سرانجام کاروان اشرف مخلوقات در منجلاب تن پروری و شهوت پرستی فرود می آید، بطوریکه تا ابد عاطفه‌ی نجابت و معنای انسانیت را فراموش نماید.
بدیهی است که مردم در این راه و در این ستیزه های هستی سوز اندکی از منافع و لذایذ دنیا را بدست می آورند، اما همه را با هجوم و ازدحام دسته جمعی فاسد و تباه میسازند، گرسنه وار در بدست آوردن آن از یکدیگر سبقت جسته پایمالش میکنند در این راه هم افراد و هم ملتها نابود میشوند. اما افراد طوری شهوات بر آنها تسلط پیدا میکند که خود بخود در صف بندگان شهوت قرار میگیرند، اسیر انگیزه ها و محکوم بفرمان غریزه‌ی حیوانی میگردند و اما ملتها دائم بسوی جنگهای جهان سوز میروند، همان جنگهائیکه نه لذت میشناسد و نه زندگی، پس علم بدون ایمان همان ابزار هستی سوز است که انسانیت را رو بنابودی و جهان را بسوی ویرانی خطرناک رهبری مینماید.
بنابراین، اگر اعتقاد بمبدء را در زندگی بشر فایده‌ی جز این نباشد که میدان را برای زندگانی آماده ساخته و آرزوی زندگی جاوید را سرمشق برنامه‌ی بشریت قرار میدهد همان زندگی که همه‌ی آرزوها در آن بر آورده شده و از تمامی نعمت های جاوید دلخواه آن بهره برداری میشود، خلاصه اگر عقیده را جز تخفیف بحرانهای روی زمین و آماده کردن فرصتهای مناسب برای پرورش افکار دوستی و برادری و بشرنوازی مأموریتی نباشد همین اندازه بس که انسان عقیده را محترم بشمارد و آن را بهترین توشه‌ی زندگی قرار دهد.
باید توجه داشت که بالاخره صاحبان مقاصد عالی و افکار و عقاید با ارزش انسانیت را کی مأمور کرده که در مبارزه این اندازه سرسخت و صبور باشند؟ که بآنان دستور داده که در راه رسیدن بافکار و هدفهای انسانیت تا این حد با قوای شر و فساد بجنگند؟ آیا سود شخصی که انتظارش را داشتند وادارشان میساخت؟ نفع شخصی که ارزشی ندارد تا در راهش خونها ریخته شود، زیرا بعضی و بلکه اکثر شان قبل از رسیدن بنفع منظور، از جان شیرین میگذرند بلکه هدف این گروه هدایت کاروان بشریت بوده و بس.
واضح است آن عقیده ایکه تکیه بر نفع شخصی زند، هرگز رستگار نخواهد شد؛ مگر آنگاه که هدف ناچیزش بدست آید و متأسفانه تا بدست آید تندبادها ویرانش میکند، آری، تندباد های شهوات و منافع خصوصی زیرا که این گونه هدفها مانند خار بن ریشه ثابت ندارد، بنابراین سود شخصی زودگذر علت صبر بر شدائد و باعث این همه فداکاریها نبوده و نه خواهد بود.
در مقابل این طایفه بعضی مصلحین حرفه ای هستند که نیروی صبر مبارزه‌ی خود را از کینه های درونی میگیرند، از کینه های شخصی خود و یا از کینه های گروهی امتیاز خواه و یا از کینه های ملتی که در میان آن بزرگ شده اند الهام میگیرند، و این مصلحین دروغی گاهی هم ببعضی هدفهای خود نائل میشوند.
گاهی شدت کینه و بغض آنان بحدی میرسد که به همه‌ی رنجها و گرفتاریها تن در داده و در راه هدف خود را برای هرنوع فداکاری آماده میسازند، اما متأسفانه عقائدیکه تکیه بر بغض و کینه و پشت پا برآئین دوستی بزند هرگز ممکن نیست کاروان بشریت را بسر منزل بهروزی و آسایشگاه سعادت برساند، بلی گاهی مشکل موقتی را آسان و گاهی ستمی را بر طرف میسازد و لکن هیچگاه درمان قطعی آلام بشر دردمند نخواهد بود، زود است که منحرف شود، آری بناچار هم منحرف خواهد شد زیرا که همیشه از پستان کینه ها و عداوتها شیر خورده است، در نتیجه شری را به شر بدتر و ظلمی را بظلم شدیدتری تبدیل و سقوطی را بسقوط عمیق تری تحویل خواهد داد، بر همگان روشن است عقیده ایکه برنفع آنی و زودگذر استوار نباشد.
عقیده ایکه از سرچشمه‌ی کینه ها و عداوتها سیراب نشود عقیده ایکه هدفش ایجاد دوستی و نجابت و حق یاری و برادری باشد، عقیده ایکه با شر بخاطر اینکه شر است میجنگد و از حریم خیر به پاس اینکه خیر است دفاع میکند، این همان عقیده است که فقط بنفع بشریت میکوشد، این همان ایمان کامل است که جهان را بسوی خیر کشیده و انسان را بقافله سعادت نزدیک میسازد، بنابراین، هدف عالی کی توان رسید مگر راهش بجز ایمان بنوع یاری و برادر دوستی است؟ مگر راه این هدف غیر از ایمان بخیر است؟ همان خیریکه بوجود بی پایان خدا پیوسته است، مگر راه این مقصود با عظمت جز ایمان بحق است، همان حقیکه زندگی بشر با آن اندازه گیری میشود، پس بدون ایمان بخداوند Y و اعتقاد بعالم دیگر چگونه باین هدف عالی میتوان رسید. همان ایمانیکه حس فنا و نابودی را از روح زائل ساخته و بجای آن احساس دوام و بقا و زندگی جاوید می بخشد، همین جا است که دیگر این روح کوشش و کردارش را بی فائده و افکار پر ارزش خود را عاطل و باطل نخواهد یافت، تا اینجا بحث ما در عقیده بود، عقیده بخداوندY و ایمان بعالم دیگر و حیات جاویدان.
***
اما اسلام را حساب دیگر است، آنانیکه در خاطرشان نقش بسته که اسلام وظیفه خود را ایفا کرده و هدفهای خود را بپایان رسانده است هنوز نمیدانند که اسلام برای چه آمده؟ همان طورکه آنها در درسهای تاریخ فراگرفته اند همان درسهائیکه برنامه آن را استعمارچیان دلسوز تدوین نمودند خیال میکنند که اسلام فقط برای بر انداختن بت پرستی نازل شد، آمد که بشر بت پرست را بپرستش خدای یکتا بخواند، روزیکه اعراب در حال توحش میزیستند و قبایل متفرقه بودند دشمنی و ستیزه جوئی در میان آنها حکم فرما بود و غارت و خون ریزی شعار مقدس بشمار می آمد، اسلام آمد آن تفرقه ها را کنار گذاشت و آن قانون را درهم ریخت، در میان آنان هم آهنگی ایجاد نمود و همه را در یک اجتماع منظم قرار داد، اعراب پیش از اسلام شراب خوار و قمارباز بودند و مفاسد اخلاقی را نیکوکاری میدانستند، اسلام آمد آنها را از باده گساری و قماربازی وسایر کارهای زشت بازداشت، چنانکه از گروگان گرفتن انسانها و زنده بگور کردن دختران بازداشت، و باین موجودات خارج از صف بشریت حق اجتماع داده و جزء خانواده بشریت بشمار آورد.
اسلام آمد پیروانش را به نشر دعوت خود خواند و آنها نیز بندایش جواب مثبت دادند و بتبلیغ اسلام قیام کردند، تا جنگها و لشکر کشیهائیکه بتوسعه اسلام منتهی شد برپا گردید و خونهای فراوان ریخته شد تا اسلام بحدود جغرافیائی معروفش رسید، و منظور از این دعوت غیر از این نبود و آن هم که حاصل شد در نتیجه هدفهای اسلام در اینجا بپایان رسید.
و اسلام وظیفه خودرا بنحو شایسته انجام داد و خود جزو سطور تاریخ درآمد و در ردیف آثار باستانی قرار گرفت، و اکنون که در عالم اسلامی بت پرستی وجود ندارد و قبائل وحشی نیز بتدریج و کم کم بملت های بزرگ و متمدن تبدیل گردید موضوع باده پیمائی و قماربازی و مسائل اخلاقی بحال خود واگذار شده و بر خلاف همه ادیان در اجتماع مترقی امروز محترم و اجتماع پسند شد و گفتگو در اطراف اینگونه کارها دیگر بی فائده است، زیرا که امروز هیچ محفلی بدون باده و قمار فروغ ندارد. و بعبارت دیگر، اجتماع روز آنها را برسمیت میشناسد، پس روی این حساب هنگام انتشار دعوت اسلام بسر آمده و در تاریخ نوبنیان امروز پست جدیدی برای آن در نظر گرفته نشده است. بنابراین، اسلام مأموریت خودرا انجام داده و مقاصدش را بپایان رسانده است.
هم اکنون وظیفه‌ی ما این است که بسوی تمدن جدید روی بیاوریم و آن ما را از هر جهت بی نیاز خواهد ساخت.
آری، این همان الهام برنامه های تعلیم و تربیت استعمار است که امروز بر فرزندان و جگرگوشگان خود یاد میدهیم و همین برنامه های شرآمیز در جامعه‌ی ما بنام تمدن صحیح شناخته شده چنانکه از روزنه‌ی بی فروغ افکار سرسپردگان استعمارگران غربی سر درآورده و در میان غرب پرستان معروف است، ولکن اینان و آنان هیچ یک تاکنون درک نکرده اند که اسلام برای چه نازل شد، جان سخن این است که حقیقت بی پایان این نظام بی مانند در کلمه‌ی با ارزش آزادی گنجیده است، و بعبارت دیگر اسلام حقیقت آزادی و آزادی حقیقت اسلام است، اسلام و آزادی دو حقیقت پاک و تفکیک ناپذیرند، اسلام مساویست با آزادی از هر قدرتیکه در کره‌ی زمین قافله بشریت را مقید میسازد و یا از پیشرفت آن بسوی آسایشگاه بهروزی و سعادت و از رسیدن باردوگاه انسانیت باز میدارد، اسلام مساویست با آزادی از چنگال حکومت های زور و فرمان روائی ستمکاران، همان ستمکارانیکه همیشه بشر را از برای بهره برداری خود میخواهند و همه جا با قهر و غلبه و ایجاد خفقان مردم را اسیرخود میسازند.
و بر علیه انسانیت قوانین ضد انسانی و خلاف حقیقت تصویب مینمایند، و سعادت و خوشبختی افراد را تیره و ناموس آنها را بی احترام و دارائی جامعه را بغارت میبرند.
اسلام با برگرداندن همه‌ی قدرتها بسوی خدای یگانه و منحصر دانستن همه‌ی نیروها در اختیار پروردگار و با بیان کردن این حقیقت بزرگ که باید در افکار و قلوب مردم از هر بدیهی بدیهی تر گردد و آن عبارت از این است که همه بدانند مالک الملوک خداوند Y است، و او است که بر همه‌ی بندگانش غالب است، حکومت و فرمان روائی واقعی سزاوار او است، همه بندگان وی اند، و در مقابل او هیچ بشری بر سود و زیان خویش مالک نیست، اینجا است که پس از روشن شدن این حقیقت دیگر هر بشری از آزار بشری مانند خود آزاد است، زیرا بخوبی میداند که از بشر ناتوان کاری ساخته نیست، و میداند که خودش و دیگران در مقابل اراده‌ی پروردگار قهار مغلوبند.
اسلام مساویست با آزادی از همه‌ی شهوات؛ حتی شهوت حیات، در صورتیکه حیات برنده ترین اسلحه‌ی ستمکاران است، بی اراده و یا با اراده آن را برای سرکوبی بشر بکار میبرند، زیرا اگر مردم اسیر شهوات نباشند هرگز تن بذلت نمیدهند و هیچگاه از میدان مبارزه با ظلم و ستم عقب نشینی را جایز نمیدانند و بهمین جهت اسلام عنایت و پافشاری مخصوصی با آزادی مردم دارد تا در مقابل شر و فساد در صف مجاهدان جان باز قرار بگیرند نه در مقام ریاکاران سست و زبون.
اینک فرمان بسیج آزادی را از زبان سخن گوی اسلام بشنوید. این قرآنکریم است که این فرمان را از طرف خدای بزرگ خطاب به پیغمبرش بگوش جهانیان میرساند.
ﮋ ﭻ ﭼ ﭽ ﭾ ﭿ ﮀ ﮁ ﮂ ﮃ ﮄ ﮅ ﮆ ﮇ ﮈ ﮉ ﮊ ﮋ ﮌ ﮍ ﮎ ﮏ ﮐ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛ ﮜ ﮝ ﮊ (سوره توبه، آیه 24)
«هان، بگو (بمردم): اگر پدران شما، فرزندان و همسران شما، برادران و خواهران شما، و فامیل و خویشان شما، اموال و ثروتیکه اندوخته اید، و تجارتیکه از کسادی بازارش میترسید، خانه ها و کاخ هائیکه دلبستگی کامل بآنها دارید نزد شما از خداوند و پیامبر و از جهاد در راه خداوند عزیزتر و محبوب تر است؟ منتظر باشید، و خویشتن داری کنید تا خداوند امرش را روشن سازد و یقین بدانید که او گروه فاسق را هدایت نمیکند».
شگفتا چه اعلان با ارزش و چه فرمان با عظمت است که همه‌ی شهوات جهان را در یک کفه‌ی میزان حقیقت نهاده و در کفه‌ی دیگر دوستی خداوند Y و پیامبرص و جهاد در راه خداوند را قرار داده، عجب میزان عدالت و سنجشگاه حق و حقیقت است.
سپس در هنگام سنجش کفه خدا دوستی سنگین تر از کفه شهوات است، آری، سنگین تر باید تا شرط کمال ایمان و زینت بخش محفل معرفت گردد.
نا گفته نماند که منظور از آزادی از شهوات تنها مقاومت و پایداری در برابر ستمکاران و زورگویان نیست بلکه با حفظ سمت برای هدفهای شخصی نیز بکار برده میشود، تا بشر بآسانی بتواند خود را از قید بندگی غریزه های طبیعت آزاد بسازد و زیربار سلطان دیواندرون خود نرود.
واضح است کسیکه غرق در شهوات است در اول کار گمان میکند که پیش از دیگران از لذائذ حیات و مزایای زندگی بهره مند است و لیکن این خیال خام و این پندار خطا پیشه در اندک زمانی او را بدست عبودیت و بذلت بندگی مزمن میسپارد، بطوریکه راه نجات برویش بسته و به شقاوت و تیره روزی خانمان بر انداز گرفتار گردد، و تا ابد آسایش و آرامش از وی سلب شود، زیرا هیچگاه کیسه طمع و شهوات با افراط و زیاده روی و با فشار ستیزه پر نمیشود و بلکه هر اندازه که افراط و فشار بیش تر وانگیزه ستیزه شدیدتر شود این دیو گرسنه دهان بازتر و گرسنه تر میگردد و سر انجام پیروانش را چنان بخود سرگرم میسازد که نتوانند از چنگالش بیرون آیند و بعلاوه دام خود را چنان استادانه می گسترد که خود بخود هر شهوترانی بی اختیار بسویش میرود، بدیهی است که در این محیط، زندگی دیگر امکان پیشرفت نخواهد داشت و همای دور پرواز بشریت دیگر نمیتواند بپرواز درآید، مگر آنگاه که از فشار مرگبار شهوات آزاد شده و از قید بندگیش نجات بیابد، تا در میدان آزادگان عمل کند و در صف با عظمت احرار استخدام شود، خواه این عمل بصورت علمی درآید که زندگی را برای بشر هموار بسازد و یا بفداکاری و جان بازی انجامد تا جان داده و سرمایه زندگی جاوید بدست آورد، و یا عقیده و ایمانی باشد که بوسیله‌ی آن در افق افکار روشن بپرواز درآید، و جهان بی پایان بشریت را زیر بالش بگیرد و از اینجا است که اسلام عنایت خاصی بآزادی بشر از شهوات خود دارد، اما نه بتصویب نمودن رهبانیت خشک کلیسائی، که تمام شیرینی های زندگی بکامش تلخ است، و نه با جلوگیری از لذتهای گوارا که انسان را بقانون شکنی وادارد، بلکه با تهذیب کام خواهی افراد و مباح ساختن مقداری از لذائد بقدریکه رفع احتیاج کند و نیروی آدمی را آزاد بگذارد تا بتواند در پیش برد و بزرگداشت کلمه‌ی حق مردانه بکوشد.
اسلام با این اقدام دو سود بزرگ را در نظر گرفته.
یک سود برای خود فرد که با بدست آوردن مقداری از لذت و آرامش خاطر بآسانی بتواند از مزایای زندگی استفاده نماید.
و سود دوم برای اجتماع که با بکار انداختن نیروی آن در راه خیر و سعادت بمقتضای نظریه‌ی وسیع خود که همیشه در هم آهنگ ساختن فرد و اجتماع میکوشد و اجتماع را بسوی ترقی و کمال رهنمائی میکند و همچنین اسلام بآزادی عقل از خرافات و اوهام پرستی نظر دارد. زیرا که پیش از اسلام بشریت در خرافات و اوهام غرق بود، قسمتی از آن خرافات را خود بشر ساخته بخود و بخدایان مصنوعی نسبت میداد، و قسمت دیگر را رجال دین بافته و بخدای زمین و آسمان منسوب میساختند.
و همه این کارها ناشی از یک رشته جهالت بود که عقل بشر در کودکی از پستان آن شیر میخورد.
بنابراین، اسلام آمد که بشریت را از چنگال خرافات نجات بدهد، همان خرافاتیکه در پیکر بتها و در داستان یهود، و اوهام کلیسا، نمایان میگردید، اسلام آمد که کاروان بشر را از خرافه پرستی بسوی حق برگرداند، بطوریکه عقل بپذیرد و حواس بشناسد، و ضمیر ایمان بیاورد، اسلام افراد بشر را برای بکار انداختن نیروی خود میخواند تا با رهنمائی آن پی بحقایق زندگانی ببرد، بشرط اینکه در میان عقل و دین عداوت و در میان علم و دین دشمنی پدید نیاید، و انسان در خدا شناسی بخرافه پرستی مجبور و در گرویدن بعلم و دانش بانکار کردن خداوند Y ناچار نگردد، بلکه با اطمینان دل و استقامت ضمیر اقرار نماید که خدای بزرگ هرچه در زمین است تحت فرمان وی قرار داده است، و بخوبی بداند هر راز علمی و هر سود مادی که تاکنون بشر بآن رسیده توفیق و فضل بی پایان خدای بزرگ است، و بخاطر همین نعمت ها سزاوار شکر و مستحق پرستش است، با بهترین و شایسته ترین وجهی باید در ستایش او بکوشد و بهمین جهت است که خداوند حکیم معرفت را جزو ایمان قرار داده نه مخالف آن و همه‌ی این ها یک رشته هدفهای است که بپایان نرسیده و تا بشر بشر است ممکن نیست بپایان برسد.
بنابراین، آیا میتوان گفت: اکنون بشریت از چنگال خرافات نجات یافته؟ آیا میتوان گفت: از قید تسلط ستمکاران و زورگویان رها شده؟ آیا میتوان گفت: از فشار عزائز و از صیحه‌ی مرگبار شهوات آزاد گشته؟ نصف سکنه جهان هنوز هم در بت پرستی بسر میبرند. در هند و در چین و در اکثر نقاط عالم هنوز هم بت پرستی شیوه‌ی ستوده و آرمان مقدس است، و نزدیک بنصف دیگر نیز امروز بخرافات نوپدیدی گرویده اند که در گمراه ساختن بشریت و فاسد نمودن افکار و پندار مردم و قطع کردن علاقه و ارتباط انسانها کمتر از بت پرستی نیست، و بلکه خطرناکتر است و این خرافات جدید همان علم بدون ایمان است. جای انکار نیست که علم در کشف حقایق از مهمترین ابزار معرفت است و در راه ترقی و پیشرفت، بشریت را مسافت های زیادی پیش برده است.
اما ایمان غربیها بر اینکه او خدای یکتا است و مسدود ساختن راههای معرفت بجز علم تجربی انسانیت را از مقصد خود دور و افکارش را در میدان تاریکی محصور ساخته، همان میدانیکه فقط علوم تجربی میتواند عمل کند و آن عبارت از میدان حواس است. بدون شک هر اندازه هم که وسعت این میدان بیشتر باشد بازهم نسبت بنیروی خدا داده‌ی انسان تنگ است و هر قدر ارتفاع فضایش بالاتر باشد بازهم در برابر قدرت پرواز فکر و روح بشر ناچیز است. زیرا هر وقت که انسان با فکر و روح خود بپرواز درآید به روح بی پایان حق متصل میگردد و با دیده‌ی ظاهر و باطن در آن حال از نور معرفت اقتباس مینماید، و البته این معنی بالاتر از آن خرافات است که پیروانش خیال کرده اند و ایمان دارند که فقط علم تجربی میتواند آنها را بهمه اسرار هستی آشنا سازد و چنین می پندارند که هر آنچه این علم اثباتش کرد حق، و هر چه را از اثباتش ناتوان شد خرافات است، و حال آنکه علم تجربی هنوز طفل است. هنوز هم درباره‌ی بسیاری از حقایق جهان هستی در میان نفی و اثبات سرگردان و از شکافتن هسته‌ی حقیقت موجودات عاجز است و بلکه هنوز نتواسته از اوصاف و ظواهر تجاویز نماید.
اما پرستشگران علم در داوری کار معبود خود بشتاب میروند و چون آن را از درک غیرمحسوسات ناتوان یافته اند وجود روح را منکرند و بجرم اینکه علم تجربی در میدان تاریک حواس بشر محدود است نیروی برق آسای انسان و ارتباط معنوی او را با عالم خارج از حواس که هنوز هم برای علوم طبیعی مجهول است انکار میکنند و انکار آنان نه برای این است که در پشت پرده حقیقتی نیست بلکه برای این است که ابزارشان از اثباتش عاجز است، و چون حقیقت ذات خداوند Y ممکن نیست در برابر علم تجربی سر فرود آورد پرستشگران علم خود را از او بی نیاز میدانند و بلکه گروهی قدم بالاتر نهاده وجودش را منکرند.
بنابراین، اکنون بخوبی روشن شد که دنیای امروز باسلام محتاج تر است چنانکه سیزده قرن پیش محتاج بود. بلی، دنیا امروز باسلام محتاج تر است که از چنگال خرافاتش برهاند و عقل و روحش را از اوهام پرستی نجات داده باوج عظمت خدا شناسی برساند، خواه آن خرافات، بت پرستی باشد و یا دانش پرستی، بآن معنی که غربیون پیشرو امروز میگویند: بلکه امروز عالم بوجود اسلام بیش ازاین محتاج است تا در میان علم و دین از نو صلح و صفا برقرار ساخته و آرامش از دست رفته را بجامعه‌ی بشریت دوباره باز گرداند، همان جامعه ایکه عقاید فاسد دنیای غرب ویرانش کرده، عقل و وجدانش را با هم آشتی بدهد تا بداند که احتیاج بعلم و احتیاج بخداوندY با یکدیگر ناسازگار نیست. دیدی هرلحظه ایکه میگذرد دنیای متمدن امروز بوجود اسلام نیازمندتر میگردد تا مگر بقیه‌ی این روح ناستوده‌ی یونانی را از نهادش بیرون براند.
همان روحیکه اروپای متمدن امروز آنرا از امپراطوری روم ارث برده است، همان روح پلیدی که ارتباط بشر و خدایان را ارتباط عداوت و دشمنی میپنداشت، همان روح ناپاکی که معتقد است همه‌ی اسرار معرفت و هر خیریکه بشر بآن میرسد با زور از دست خدایان گرفته میشود بطوریکه اگر این خدایان قدرت داشتند همه را از بشر مضایقه میکردند و از اینجا است که هر کشف علمی در این قاموس، پیروزی بر خدایان و شفابخش آلام بشریت محسوب است؛ و این روح پلید هنوزهم در باطن عقل اروپائیان و در نهاد عموم غربیون کمین کرده و گاه گاهی از دریچه‌ی گفتار آنها آشکار میگردد؛ از قبیل اصل پیروزی انسان بر طبیعت و رسیدن علم تجربی باسرار هستی و مانند اینها. و همچنین در راه خداپنداری و خداشناسی از آنان سرمیزند و خیال میکنند که فقط ناتوانی انسان او را وادار بخداشناسی میسازد، زیرا به عقیده‌ی آنان هرکشف علمی را که انسان بدست میآورد بهمان نسبت یک درجه او را بالا برده و در مقابل یک درجه خدا را تنزیل میدهد. و این ترفیع و تنزیل همینطور ادامه دارد تا انسان بهمه‌ی اسرار علم آشنا شده و برموز آفریدگاری قدرت پیدا کند، و بدمیدن حیات بپردازد، و این همان خواب تعبیر ناپذیر است که در مخیله‌ی دانشمندان امروز کمین کرده است و معتقدند که: اگر بشر در این کار پیروز گردد برای آخرین بار از ستایش و خضوع در برابر خدا رها شده و خود آفریدگار خواهد بود. پس دیدی که عالم امروز چه نیاز بزرگی باسلام دارد تا از این گمراهی نجاتش بدهد و بروح و روانش آرامش و امنیت غارت شده را باز گرداند، از لذت رحمت و حلاوت لطف خداوندY با خبرش بسازد و آگاهش نماید که هر معرفتیکه بشر بآن برسد و هر سودیکه نصیبش گردد بزرگترین سعادت است که از پیشگاه خدای توانا در اختیارش قرار میگیرد، آگاهش بسازد که در صورتی خداوندY از بشر راضی است که این اندوخته های گرانبها را در بهروزی اجتماع بکار ببندد، و نیز آگاهش بسازد که هرگز بجرم شناختن حقیقت و پی بردن برموز هستی، خدای بزرگ انسان را مورد خشم خود قرار نمیدهد و همچنین هنگام کشف و آشنا شدن به یک حقیقت علمی، پروردگار دانا از خودستائی بشر نمیترسد؛ بلکه وقتی انسان را مورد عتاب و غضب قرار میدهد، که اندوخته های معرفتش را در راه اذیت و آزار مردم بکار اندازد، واقعاً که مردم امروز باسلام محتاج ترند؛ تا گریبان آنها را از چنگال ستمکاران و زورگویان نجات بدهد، همانطوریکه سیزده قرن پیش نجات داد. واضح است که امروز ستمکاران فراوانند بعضی از آنان پادشاهان و برخی گردن کشان و گروهی سرمایه دارانند که دائم با وسائل گوناگون خون زحمت کشان را میمکند، و با اسلحه‌ی برنده فقر و احتیاج آنان را سرکوب میسازند، و گروهی دیکتاتورها و خودسرانی هستند که با توسل بزور سرنیزه و بکار بردن سلاحهای آتشین و تشکیل دادن شبکه های جاسوسی و محکمه های تفتیش عقائد حکمرانی کرده و بر گرده ملت ها سوارند و با کمال پرروئی خود را مجری اراده‌ی ملتها و خادم طبقه رنجبر میخوانند. اسلام امروز مردم را واقعاً و بدون ریا از چنگال این گروه ستمکار نجات میدهد. بلی، اینجا بعضیها میتوانند بپرسند: اگر اسلام اینطور نجات بخش است پس چرا ملت مظلوم خود را از چنگال ملوک ستمکارش نجات نمیدهد؛ همان ستمگرانیکه هنوز هم بنام اسلام نفسها را در سینه ها حبس کرده و زالوصفت دائم بمکیدن خون بیگناهان مشغول و در هتک احترام دیگران لحظه ای غفلت ندارند، پاسخش این است که اشتباه نشود هنوز اسلام در این بلاد حکومت ندارد وحتی اهل این محیط مسلمانان واقعی نیستند، از اسلام فقط نام مسلمانی را دارند، این حکم قرآنکریم درباره‌ی این گروه کاملاً صادق است، آشکار میفرماید: ﮋ ﮤ ﮥ ﮦ ﮧ ﮨ ﮩ ﮪ ﮫ ﮬ ﮭ ﮊ (مائده، آیه 44) «آنانیکه بر خلاف حکم خداوند حکم برانند کافرند». وهمچنین طی فرمان دیگری خطاب به پیامبر مبارز اسلام میفرماید: ﮋ ﮑ ﮒ ﮓ ﮔ ﮕ ﮖ ﮗ ﮘ ﮙ ﮚ ﮛﮜ ﮊ (حجرات، آیه 14). «بآنان بگو: هرگز نگوئید: ما مؤمنیم، بلکه بگوئید که بناچار اسلام را پذیرفتیم زیرا که هنوز ایمان بقلب های شما راه نیافته است». البته آن اسلامیکه امروز ما بسویش میخوانیم طبعاًً آن نیست که این گروه مسلمان نما در مشرق زمین دست آویز کرده و بنام آن با تمام قوانین خداوند Y مخالفت میکنند گاهی مطابق دستورهای اروپا و گاهی موافق احکام خداوند Y رفتار مینمایند.
نه با آن قصد عدالت و نه با این اراده‌ی انصاف دارند، آماده و آگاه باشید آن اسلامیکه ما بسویش دعوت میکنیم امروز تازه بجنبش درآمده تا تختهای ستمکاران را بلرزاند و آنان را با کاخهای ظلمشان واژگون سازد. یا باطاعت خود وادارد و یا از زمین پاک اسلامی بیرونشان کند؛ مثل آن اسلام مثل آب باران است که در روی زمین جاری میشود، حبابش فانی و نابود گشته و آنچه بنفع مردم است در دل زمین میماند و مورد استفاده قرار میگیرد.
ﮋ ﯭ ﯮ ﯯ ﯰﯱ ﯲ ﯳ ﯴ ﯵ ﯶ ﯷ ﯸﯹ ﮊ (رعد، آیه 17).
«اما آن کفِ [روى سیل و روى فلز گداخته در حالى که کنارى رفته‏] به حالتى متلاشى شده از میان مى‏رود، و اما آنچه [چون آب و فلز خالص‏] به مردم سود مى‏رساند در زمین مى‏ماند».
بدیهی است وقتیکه این اسلام حکومت کند چنانکه بیاری خداوند Y خواهد کرد هیچ ظالمی در بلاد اسلامی دیده نخواهد شد.
زیرا که اسلام هرگز جفاکاران را برسمیت نمیشناسد و بهیچ کسی اجازه‌ی حکومت خودسرانه نمیدهد، بلکه آنروز همه باید در همه جا طبق فرمان خداوند Y و دستور پیامبر r رفتار بنمایند، و شکی نیست که حکومت خداوند Y حکومت عدل و احسان است؛ آری، آنروز که اسلام رشته‌ی حکومت را بدست میگیرد باین معنی که یک عده جوانان مؤمن و مردان مجاهد در سایه‌ی اسلام تربیت یابند هیچ زمامداری نمیتواند جز قانون خداوند Y قانونی اجرا کند و در غیر اینصورت خود بخود معزول شناخته شده و حق زمامداری بر مردم نخواهد داشت، چنانکه حضرت ابوبکر صدیق t با صراحت بیان در عهد خود میگفت: ای مردم، تا روزیکه دیدید سر در فرمان خدا دارم اطاعتم کنید، و هرگاه که دیدید منحرف شدم و عصیان ورزیدم دیگر حق زمامداری بر شما نخواهم داشت. و همچنین آنروز زمامدار بیش از یک فرد معمولی در مال ملت و در قانون خداوند Y حقی نخواهد داشت و نیز در آنروز زمامدار نمیتواند بزمامداری برسد مگر با اراده و انتخاب آزاد مردم نخبه، شخصی شایسته‌ی این مقام است که جز عدالت و رشادت و نیکوکاری قیدی نداشته باشد، روشن است که این اسلام روزیکه حکومت کند ملت خود را نه تنها از خودسری و زورگوئی جفا کاران داخلی نجات میبخشد بلکه با حفظ سمت از طغیان مستقیم بیگانگان نیز جلوگیری خواهد کرد، زیرا که اسلام دین عزت و دین شرف است، همیشه از کرنش و تواضع به استعمار ننگ دارد و همه جا آن را بشدت زشت میشمارد.
در نظر اسلام رضایت و کرنش به استعمار با کیفر و مواخذه‌ی سخت و شدید خدای قهار مساویست، این همان اسلام است که مردم را همه جا و در هر زمان با وسائل موجودش بمبارزه علیه استعمار و استعمارگر میخواند، پس دیدی که ما امروز بوجود اسلام نیازمندتریم تا بزیر پرچمش درآئیم و کشور خودرا از لوث استعمار پاک کنیم، افکار و ارواح و اموال و خلاصه عرض و ناموس و عقاید خود را از چنگال زهرآگینش آزاد بسازیم تا بوسیله آن سزاوار لطف بی پایان خداوندY و دین برگزیده اش باشیم، همان خدای بزرگی که میفرماید: ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا﴾. (سوره مائده، آیه 3). «امروز دین شما را تکمیل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را بهترین دین برگزیدم».
و لکن اشتباه نشود باز هم دور اسلام در این حد متوقف نخواهد ماند؛ زیرا که نفع آزاد کردن این قطعه عالم از چنگال ستمکاران داخلی و خارجی تنها بر ملت مسلمان عاید نیست، بلکه با حفظ سمت برای همه‌ی اهل جهان، نعمت بزرگ و سرمشق درخشان زندگی است، همان جهانیکه با ضربت مرگبار جنگ گذشته بخون خود غلطید و جنگ آینده نیز بنابودی وحشتناک تهدیدش میکند.
آری، اگر عالم اسلامی هستی خود را بازگرداند و عظمت خود را از سر بگیرد چنانکه بیاری خداوند Y تازه در این راه قدم نهاده. بطور یقین این ستیزه‌ی هستی سوز و این آشوب خانمان برانداز که امروز دنیا را بنابودی تهدید میکند خاموش شده و نیروی سومی بوجود آمده تعادل نیروی ملل را در اختیار خواهد گرفت، هم از قدرت و نفوذ سرمایه داری و هم از غلبه و پیروزی کمونستی مانع خواهد شد، در آنروز نه روسیه شوروی میتواند بما چیره شود و نه امریکای سرمایه دار چشم طمع بسوی ما خواهد دوخت، چنانکه با کمال پرروئی امروز رفتار میکنند بلکه آنروز هر دو در جلب رضایت اسلام و خوشنودی مسلمانان با یکدیگر رقابت خواهند کرد. بنابراین، دیدی که دنیای امروز به پیروی اسلام محتاج است اگرچه غیر از مسلمانهای موجود هم کسی از آن پیروی نکند، زیرا که تنها پیروزی آن عالم را از ترس مزمن و از ناراحتی اعصاب نجات میبخشد. شگفتا دنیای پر آشوب امروز چه احتیاج بزرگی باسلام دارد تا آنکه آنرا از چنگال سلطان شهوات رها سازد. اینک این اروپای متمدن است که در منجلاب شهوات چنان غرق است که به بیرون آمدن قادر نیست و چنان از باده شهوات سرمست است که کنترل اعصاب از دستش خارج است، اگر بگویند چه نتیجه ای بالاتر از این که امروز علم و دانش این همه پیشرفته است. مگوئیم: صحیح است که علم و دانش ترقی کرده اما متأسفانه از ترقی بشریت خبری نیست که نیست!، آری، تاکنون یاد نداریم جامعه ای را که اسیر شهوات خود باشد و در گرداب محسوسات مادی درماند و با این حال ترقی بکند و در زندگی سرافراز گردد.
بلی، امروز پیشرفتهای علمی در سراسر شرق و غرب بعضی مردم را چنان فریفته که خیال میکنند ساختن هواپیماهای صوت شکن و بمبهای اتمی و هیدروژنی و اختراع دستگاه رادیو و تلویزیون و کنترول نیروی الکتریسیته فقط وسیله پیشرفت و ترقی است و بس. اما متأسفانه باید گفت که میزان صحیح ترقی آن نیست که آنان پنداشته اند، بلکه آن میزانیکه هرگز خطا نمی پذیرد این است که انسان همه جا و همه وقت بر شهوات خود پیروز شود و بخوبی بتواند خواسته های غرائز خود را کنترل کند در نتیجه بشر هر چه در این کنترل قوی تر گردد بتمدن نزدیکتر است و هر اندازه در این کار ناتوان تر شود از تمدن دور است، گرچه در عالم ببالاترین مقام علمی هم برسد. و بدیهی است که این میزان فرمایشی نیست که بدون دلیل ادیان و مذاهب و یا علم اخلاق آنرا ساخته باشد، بلکه یک قانون طبیعی و یک میزان فطری است که خداوند بزرگ در نهاد بشر بودیعت نهاده است.
پس بنابراین، چه خوش است چند ورقی از تاریخ بخوانیم و اندکی بزندگی ملتهای گذشته بپردازیم: چه ملت ها که میتوانستند در عالم با قدرت و نیرومندی زندگی کنند و در راه خیر و بهروزی بشریت بکوشند نکوشیدند و بجایش خود در نهایت تن پروری و شهوت پرستی فرو رفتند و سر انجام بسرنوشت شومی دچار شدند. آیا کاخ عظمت یونان باستانی را چه ویران کرد؟ و بساط امپراطوری روم و ایران قدیم را چه در هم کوبید؟ و قدرت عالم اسلام را در آخر عهد دولت های عباسی چه نابود کرد؟ ملت تن پرور فرانسه در جنگ گذشته چه شجاعتی از خود نشان داد؟ آیا در اولین ضربت که بر پیکرش خورد تسلیم نشد؟ زیرا ملت فرانسه همان ملت تن پرور بود که همه نیرویش را در عاشی و خوشگذرانی به هدر داده بود، دیگر آن انرژی را نداشت که اندوخته های مادی و معنوی خودرا در دفاع ازحریمش بکار بیاندازد. فرانسویان در پست همتی بجائی رسیده بودند که هنگام ریزش بمب های دشمن از ویرانشدن کاخها و کاباره های پاریس بیش از نابود شدن هستی و سعادت تاریخی خود میترسیدند و بر قاصخانه های این شهر پر از فساد بیش از استقلال کشورشان احترام میگذاشتند.
ای بسا در نظر غفلت ربودگان مشرق زمین، ملت امریکای شهوت ران امروز بزرگتر از هر ملتی نمودار است، زیرا که این ملت آلوده بشهوت پرستی با وصف اینکه تن پرور است هنوز دارای قدرت و نفوذ است و بزرگترین تولید جهان در دست اوست.
اما متأسفانه این خیال پرستان که امریکا را این قدر بزرگ می پندارند تاریخ آن را فراموش کرده اند که هنوز جوان است، هنوز از اندوخته‌ی خود خرج نکرده دوران افزایش نیروی جوانی را طی میکند و تاکنون سرد و گرم روزگار نچشیده است و این نکته را همه میدانند که جوان همیشه در تحمل بیماری و بردن رنج تواناتر است بطوریکه از بیرون بدن آثار مرض نمودار نمیشود. و با این حال چشم طبیب متخصص میتواند آثار بیماری را از پشت پرده‌ی پرتزویر جوانی دریابد، و در اینجا برای روشن شدن حقیقت، این دو خبر مشهور را که در فضای عالم پیچید و در جراید جهان منتشر شد نقل میکنم تا فریب خوردگان بدانند آن قانونیکه آفریدگار هستی در نهاد آفریده‌ی خود بودیعت نهاده تغییرپذیر نیست و نیز بدانند که علم با همه پیشرفتهایش هرگز نمیتواند قانونی را که در طبیعت بشر و نهاد موجودات است تغییر بدهد، زیرا که علم نیز پاره ای از همین فطرت خداداد است و هیچگاه آئین خدا را متغیر نخواهی دید.
خبر اول این است که دولت امریکا سی و سه (33) نفر از کارمندان وزارت خارجه خود را بجرم اینکه بجنون غریزه‌ی جنسی دچار شده بودند از کار برکنار کرد، زیرا که با این وصف دیگر مورد اطمینان نبودند و نمیتوانستند اسرار دولت را آن طور که لازم است حفظ نمایند.
خبر دوم این است که یکصد و بیست هزار نفر جوان امریکائی از نظام اجباری فرار کردند. البته این عدد نسبت بمجموع ارتش امریکا و همچنین نسبت بملت جوانیکه میخواهد برای بدست آوردن رهبری جهان بکوشد عدد بزرگی است. بلی، همین مقدار نمونه ای از رسوائی این ملت است و بقیه در پشت سر خواهد رسید، و اگر این ملت باین آلودگی ادامه بدهد باید هم بقیه داشته باشد. این بود یکی از علل رسوائی مردم امریکا.
علت دوم اینکه تولیدات امریکای بزرگ تاکنون فقط در عالم مادی بوده است. و لکن این ملت با آن همه ثروت سرشارش و با آن همه نیروی جوانیش، و با آن قدرتیکه در خاک و در افرادش ذخیره شده هنوز چیز قابل توجهی تولید نکرده است که در دنیای امروز در ردیف ارزشهای معنوی و قابل تحسین باشد، زیرا این قوم هنوز در تن پروری و شهوت رانی بیش از حد مشغول است، چنان سرگرم باده‌ی شهوت است که آنی نمیتواند از آن محیط حیوانی بیرون بیاید، بطوری گرفتار است که دیگر حرکاتش مانند ابزار صنعتی شده و از اختیارش خارج است. آری، در رسوائی این مردم بشردوست! همین اندازه بس که با سیاه پوستان بومی خود آنچنان وحشیانه رفتار کند.
که امروز ما میزان ترقی و آفاق بشریت آنرا از دور تماشا کنیم، هیهات هیهات!؟ هرگز عالم نمیتواند با فرورفتن در لجن زار شهوات ترقی کند، اکنون دیدی که دنیای متمدن امروز، چقدر باسلام محتاج است!! همان طور که سیزده قرن پیش محتاج بود تا مگر گریبانش را از چنگال شهوت پرستی برهاند و نیروی حیاتش را بسوی آفاق درخشان بشریت روان سازد تا خیر وجودش بهمه‌ی نقاط جهان برسد و لباس افتخار بقامتش آراسته گردد، نباید کسی بگوید که دیگر این مطالب کهنه شده و گفتگو در این باره بی فایده است. و بعبارت دیگر، این تلاشها تلاش مذبوحانه است جز خستگی جان کندن نتیجه ندارد. زیرا در پاسخش میگوئیم: پیش از این انسانیت بتجربه رسانده که میتواند از طریق ایمان و عقیده ترقی بکند و بدیهی است هر کاریکه یکبار انجام گرفت بار دیگر نیز ممکن است. و امروز بشر همان بشر است هیچ تغییری در طبیعت آن رخ نداده است.
این نکته قابل انکار نیست که دنیای قبل از اسلام مانند امروزش در منجلاب بندگی و عبودیت شهوتها افتاده بود. هیچ فرقی نداشت جز اینکه امروز وسائل شهوت رانی مدرن تر شده، امپراطوری روم قدیم در پرروئی و بی حیائی کمتر از پاریس و لندن و شهرهای امریکای امروز نبود و ایران باستان آنروز طوری در هرج و مرج اخلاقی گرفتار شده بود که امروز نظیرش را در دنیای کمونیزیم نشان میدهند.
سپس اسلام آمد و همه‌ی این خرابیها را ترمیم نمود و آن وضع ننگین را بیک زندگانی آبرومند و سرشار از جنبش و نشاط تبدیل و زندگی را برای تولید خیر و اصلاح روی زمین آماده ساخت، و بشر را در همه نقاط شرق و غرب بپیشرفت اخلاقی و ترقی روحی و فکری بسیج نمود و هرگز از شر و فسادیکه دنیای آنروز را پر کرده بود عاجز نماند و بدون اینکه بوضع آنروز اعتنا بکند بسوی هدفش روان شد، و بدین ترتیب مدت زیادی عالم اسلامی در جهان منشأ نور و منبع سعادت و رهبر کاروان ترقی بشریت گردید، و در این مدت هیچگاه خود را در بدست آوردن قدرت مادی و پیشرفت فکری و علمی محتاج بشهوت رانی و هرج و مرج اخلاقی ندید؛ بلکه پیروانش در همه جا نمونه‌ی بارز انسانیت شناخته شدند، تا زمانی فرا رسید که در اثر بی اعتنائی زمامداران عالم اسلامی اخلاق این ملت بتدریج رو بانحطاط رفت که سرانجام در دست دیو شهوت اسیر شد و سنت خدا در باره اش جاری و به سرنوشت شوم دچار گردید.
پنهان نماند این جنبش اسلامی که امروز بتجدید نیرو پرداخته و خود را برای یک بسیج عمومی آماده میسازد جنبش بزرگی است که از اندوخته های گذشته خود الهام میگیرد و با نیروی موجود امروز آغاز فعالیت نموده و بفردای آینده امیدوار است. و سرانجام بتدریج تمام وسائل مادی و معنوی برای پیشرفتش آماده خواهد شد. بنابراین، بخوبی پیدا است که این نهضت نشاط آمیز بآسانی میتواند آن اعجازیکه اسلام، روز اول انجام داد دوباره بجهان برگرداند، در نتیجه انسان در پرتو عنایتش از منجلاب پست شهوت پرستی بساحل سعادت آمیز بشریت میرسد، همان سعادتیکه از پایگاه زمین، آسمانها را هدف قرار میدهد، و لکن با همه‌ی این فضائل اسلام هرگز باین اکتفا نکرد که تنها عقیده‌ی روحی و یا آئین تهذیب اخلاقی و یا دعوت بصوفی مآبی و تأمل در ملکوت خداوند Y باشد، و بعبارت دیگر، اسلام دین خشک نیست بلکه دینی است عملی و ناظر بر تمام جریانات عالم بطوریکه هر کاری از کوچک و بزرگ در زندگی و روابط مردم اعم از سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در نظرش یکسان بوده و برای هر یک بمقتضای شأن خود ارزش قائل است.
و در برابر هر یک، قوانین بی مانندش را تصویب و در اجرای آن در حدود قدرت بشر میکوشد، بشرط اینکه در میان فرد و اجتماع و عقل و وجدان سازش و در میان عبادت کردگار و کار دنیا و همچنین در بین زمین و آسمان و دنیا و آخرت ارتباط و هم آهنگی بر قرار نموده و همه را تحت قانون یک نظام مشترک درآورد، البته این فصل آنقدر گنجایش ندارد که در اطراف نظام سیاسی و اقتصادی و اجتماعی اسلام بتفصیل سخن گفته شود، اما بیاری خدای توانا در فصلهای آینده وقتیکه باشکالات اروپا و اروپاپرستان پاسخ میدهیم. بتفصیل در پاره ای از قسمتهای این نظام درخشان از جهات مختلف گفتگو خواهیم کرد. و در اینجا نیز لازم است بچند نکته دقیق و حساس ذیل اشاره کنیم.
1- باید بدانیم که اسلام دعوت نظری نیست (دین خشک نیست) بلکه دین عملی است و کاملاً بر احتیاجات مردم آشنا و در رفع گرفتاری آنها کوشا است.
2- باید بدانیم که اسلام در راه تحقیق و رفع این نیازمندیها باندازه‌ی میکوشد که تعادل قوا در حدود توانائی طبیعت بشر محفوظ بماند، بنابراین، در درجه اول در نهاد فرد بین احتیاجات جسمی و روحی و خواسته های عقلی آن هم آهنگی کامل برقرار میسازد و هرگز نمیگذارد یکی بر دیگری غالب شود، و از اینجا است که نیروی زندگی در راه ترقی هیچگاه بوسیله روح سرکوب نمیشود و همچنین اسلام در کامیابی و استفاده از شهوات، آنقدر پافشاری نمیکند که انسان را از مقام انسانیت پائین آورده و در محیط پست حیوانیت جای دهد.
اسلام همه‌ی این خواسته ها را اعم از مادی و معنوی در یک نظام حکیمانه طوری هم آهنگ میسازد که هیچ فردی در جلب سود و دفع زیان سرگردان نمیماند، سپس دوباره خواسته های فرد و اجتماع را طوری تنظیم مینماید که فرد نتواند بر فرد و یا بر اجتماع، و اجتماع بر فرد چیره گردد، و همچنین نژادی بنژادی و یا ملتی برملتی نتواند جفا کند، بلکه اسلام همیشه خود را در میان صفوف همه‌ی اینها قرار میدهد تا از برخورد و اختلاف جلوگیری کند، و همه را بسازش و تعاون عمومی در راه خیر انسانی دعوت نماید و پس از این دو مرحله برای آخرین بار در میان اجتماع بین نیروهای مختلف تعادل برقرار ساخته قوای مادی و معنوی اجتماع را با یکدیگر هم آهنگ میسازد و تعادل عوامل مادی و عوامل انسانیت را کنترل مینماید.
بنابراین، اسلام مانند نظام کمونیزم معتقد نیست که فقط عوامل اقتصادی و قوای مادی همه جا و همه وقت بر انسان غالب است وهمچنین مانند دعوتهای روحی و مذاهب خیالی (درویش مآبی) ایمان ندارد که تنها عوامل روحی و فضائل اخلاقی میتواند زندگی بشر را تنظیم نماید. بلکه بعقیده‌ی اسلام همه‌ی اینها یک رشته عناصر مختلفی هستند که از مجموع آنها انسان، انسان میشود و همچنین بعقیده اسلام بهترین نظامها آنست که همه وقت و در همه جا شامل همه جهات زندگی باشد، خواسته های جسم احتیاجات عقل و نیازمندیهای روح را با حفظ تعادل اجابت نماید باید بدانیم که اسلام دارای یک فکر اجتماعی بی نظیر و نظام اقتصادی خودکار است که همیشه بذات خود اتکا دارد.
و لکن گاهی بر حسب تصادف در خارج با بعضی مظاهر سرمایه داری و یا کمونستی هم قیافه میگردد، اما چون نیک بنگری خواهی دید که اسلام چیز دیگر است.
هیچ گونه ائتلافی با سرمایه داری و کمونستی ندارد و بدون اینکه در خط سیر خطاها و انحرافات آنها قرار بگیرد تمام مزایای هر دو را دارا است.
اسلام نظامی بی مانندیست که در فرد پروری آن قدر تند نمی راند مانند دنیای غرب که فقط فرد را اساس قرار داده و او را موجود مقدس میشمارد و فقط در حفظ آزادی وی میکوشد، در نظام غربی اجتماع در برابر فرد حق اعتراض و حق اظهار وجود ندارد، پس خود بخود معلوم شد که سر منشأ نظام سرمایه داری هم همین جاست، همان نظام شومیکه بنیانش بر اساس آزادی فردی قرار گرفته تا اجتماع را سرنگون سازد.
و همچنین اسلام در حمایت از اجتماع آن اندازه پافشاری نمیکند، چنانکه این روش محکوم بفنا، در اروپای شرقی برقرار است، و در تمام شئون زندگی اجتماع را بر فرد مقدم میدارد، در نظر این رژیم محکوم، فرد بتنهائی هیچ ارزشی ندارد جز اینکه داخل گله بشمار میآید، در نتیجه در اروپای شرقی فقط اجتماع آزاد است و فرد حق ندارد بگوید: بالای چشم آن ابروست، پس بخوبی پیدا شد که سر منشأ رژیم تاریک کمونستی هم همین جا است همان رژیم سیاهی که فقط اجتماع را در زندگی دارای ارزش دانسته و فرد را جز در میان گله محکوم میسازد.
بلکه اسلام یک نظام عادل و حد وسط است در میان این دو نظام، هم فرد و هم اجتماع را در حدود خود برسمیت شناخته و هر دو را همرنگ و پاره تن یکدیگر میداند.
بنابراین، برای فرد آنمقدار آزادی میدهد که هستی خود را حفظ نموده و بحقوق دیگران تجاوز نکند، و برای اجتماع و یا دولتیکه نماینده آنست باندازه ای آزادی عمل داده که هرگاه روابط اجتماعی و یا اقتصادی از تعادل خارج شد در اعاده‌ی آرامش و تنظیم برنامه‌ی آن عاجز نماند و همه‌ی اینها بر اساس دوستی متقابل در بین افراد و توده‌ی ملتها بطور حکیمانه پی ریزی شده، نه بر اساس کینه و بغض و مبارزه‌ی طبقاتی آنطورکه رژیم کمونیزم فلسفه‌ی خود را بر آن استوار ساخته است. واضح است که اسلام این نظام عادلانه را با فشار ضرورتهای اقتصادی و با تصادم منافع شخصی بجامعه‌ی بشر معرفی نکرده است بلکه بدون هیچگونه فشار اقتصادی و برخورد منافع شخصی چنین نظامی را ایجاد کرد، قبل از آنکه دنیای آنروز بارزش عوامل اقتصادی پی ببرد و یا با حقیقت عدالت اجتماعی آشنا شود، چنانکه امروز از برکت وجود اسلام ما آشنا هستیم و از آغاز تا امروز و از امروز تا پایان عمر جهان این نظام آسمانی بهردو نظام شرق و غرب مقدم تر بوده و خواهد بود، در صورتیکه هم رژیم سرمایه داری و هم سیستم کمونستی آخرین نظامی بوده اند که دنیای امروز در عالم اجتماعی و اقتصادی برسمیت شناخته شده اند.
البته آن خواسته های باصطلاح اساسی که کارل مارکس دست آویز نموده و دولت را مسئول اجرای آنها دانست و بدین وسیله در تاریخ جهان انقلاب بزرگی براه انداخت که بترتیب عبارت است از تأمین غذا و تهیه‌ی مسکن و اشباع غریزه‌ی جنسی همگانی چیز تازه ای نیست که او آورده باشد بلکه آنها نیز شمه ای از خواسته های اسلام بوده که سیزده قرن پیش بیان کرده است، پیامبر اسلامص در این باره میفرماید: «هر کس که کارمند ما باشد اگر همسر نداشت باید اختیار کند و اگر خانه نداشت باید تهیه شود و اگر احتیاج بخدمت کار داشت باید استخدام کند و اگر مرکب نداشت باید در اختیارش گذاشته شود»([1]). بنابراین، اسلام بهمه‌ی گفته های کارل مارکس بعلاوه چیزهای دیگر نیز اشاره کرده بدون اینکه کینه های طبقاتی را برانگیزد و یا انقلاب خونین بپاسازد و نیز هیچ یک از ارکان زندگی را که بیرون از این قیافه ها باشد انکار نکرده است.
این بود شمه ای از حقایق بارز نظام بی مانند اسلام، و بدیهی است دینی که ارکان و اصولش این است، آنچنان دینی که باین عالم پهناور از زندگی بشر محیط است در اعمال و کردار و در افکار و وجدان در امور اقتصادی و اجتماعی و در حال ستایش و پرستش بر آنها ناظر است و از برای همه‌ی این مطالب یک نظام عادلانه و بی نظیر در مدار تاریخ خود ایجاد میکند هرگز ممکن نیست مقاصدش را بپایان برساند، زیرا که این هدفها با زندگی بشر مساویست مادام که این حیات باقی است این هدفها نیز باقی است.
و بطور یقین دنیا با همه‌ی احوالش که امروز زندگی میکند دنیائی است که هرگز نمیتواند خود را از راهنمائی اسلام بی نیاز بداند.
آنچنان دنیائی که تعصب نژادی و امتیاز طبقاتی آن در قلب امریکای تمدن ساز! و در افریقای جنوبی در این قرن درخشان بیستم باین صورت وحشیانه رسیده هنوز هم محتاج براهنمائی اسلام است، همان اسلامیکه سیزده قرن پیش در میان افراد بشر حقوق انسانیت را مساوی اعلام کرد، سیاه و سفید و سرخ را واقعاً با هم یکسان نمود، نه در ظاهر و بطور ریاکارانه، و بجهانیان اعلام کرد که هیچکس برتری بر دیگران ندارد مگر با تقوی و پاکدامنی، و بردگان سیاه چهره را نه تنها در رتبه‌ی انسانیت با دیگران یکسان کرد، بلکه بالاترین مقامی را که یک مسلمان میتواند بآنان برسد بسیاهان عطا و مقام ارجمند زمامداری و فرماندهی را برای آنان پیش بینی نمود. پیامبر هوشمند اسلام ص میفرماید: «اگر بنده‌ی سیاه حبشی که سرش مانند کشمشی (کوچک است) زمامدار شما باشد تا سر در فرمان خدا دارد اطاعتش کنید»([2])؛ و حق ندارید بجرم اینکه سیاه است از فرمانش سرپیچی نمائید، یعنی فرمان او فرمان خداوندY و نافرمانیش نافرمانی او است.
آری، این دنیای غرق شده در منجلاب استعمار و بردگی همان دنیائیکه بخطرناکترین درجه‌ی وحشیگری نزدیک شده هنوز هم بوحی و الهام نشاط آمیز اسلام محتاج است، همان اسلامیکه از روز اول استعمارکش بوده و کشورهائی را که بقصد توسعه و انتشار حق فتح کرد با حسن رفتاری که داشت در اصلاح آنها آنچنان کوشید که قهرمانان مصلح نما و خیره چشم اروپا از دیدنش عاجزند. و در تهذیب اخلاقی بحدی رسید که عمر بن خطاب t برای فرزند عمرو بن عاص t ، تازیانه مقرر نمود و حتی نزدیک بود که خود عمرو را هم تازیانه بزند در حالیکه عمرو یک حاکم نیرومند و قوی بود، بخاطر اینکه فرزندش یک جوان قبطی نصرانی مصری را بدون مجوز زده بود.
آن جهانیکه در مفاسد پلید سرمایه داری غرق است، هنوز هم نیازمند بنظام اسلام است، همان اسلامیکه در سیزده قرن پیش دو رکن بزرگ این رژیم فاسد را که عبارت از ربا و احتکار است با شدیدترین وجهی محکوم کرد و ارتکاب آنها را مجرم نابخشودنی شمرد، آن جهانیکه کمونستی نابکار آنرا احاطه نموده هنوز هم بنظام دادگستر اسلام محتاج است، همان اسلامیکه در بسط عدالت اجتماعی تا آخرین حد امکان میکوشد، بدون اینکه در این راه به خشک نمودن سرچشمه روح انسان متوسل شده و فهم انسان را در محیط تاریک محسوسات محبوس نماید، و در تحمیل عقایدش بر جامعه‌ی بشریت بزور دیکتاتوری نیازمند شود، بلکه اسلام بصراحت میگوید: «در دین اجباری نیست، زیرا که دیگر راه رشادت و حق یابی از راه جهل و گمراهی شناخته شده و هیچ ابهامی باقی نمانده است»، آن جهانیکه از نهیب هستی سوز جنگ همیشه لرزان است هنوز هم بقیام دلیرانه‌ی اسلام محتاج است، زیرا تا پایان عمر جهان، تنها راهیکه بصلح و صفا میرسد قیام اسلام است، هیهات که اسلام مقاصدش را بپایان برساند، زیرا نقش آن در آینده‌ی بشریت کمتر از روزگار پیشین نیست، همان اسلامیکه با پرتو درخشانش کره زمین را روشن ساخت، روزیکه اروپای متمدن امروز هنوز در نهایت ظلمت بسر میبرد.


[1]- مسند احمد و سنن ابی داود.
[2]- صحیح بخاری.